پرسشگری از مخاطب شعر
یک یادداشت
#اسماعیل_مهرانفر
در جایی از زمان گرفتار شده ام که برای پر کردن فاصلهای که میان من به عنوان یک انسان ایرانی و آنکه برایاش حدیث آرزومندی میخوانم یا باید بد و بیراه بارش میکنم و یا باید آنقدر با سنت و مذهب ام آمیخته شوم که این کنش تبدیل به مقابلهای برآمده از دل سنت دینی باشد . یا باید آنقدر با ابزاری که به دست گرفته ام اخت شوم که با حاضرِ غایبم به ستیزه برخیزم و یا با غایبِ غایبام .در هر صورت دسته ای از مفاهیم به صورتم حملهورند . به کردار یاغیان و به کردارِ آنان که نمیخواهند چیزی از شهر مانده باشد. در هر حال ، چیزی را از دست دادهام . یا آنچه دریافتهام را و یا آنچه را که بنا کردهام . نه از آن منظر که سوژهی مدّ نظر را در سنت یافته باشم و آن را بازتولید کنم و نه از منظری که ابزارم را بدزدند و بگویند که این ابزار نیست ، یعنی ذاتا ابزار نبوده و ابتدا تولید شده و بعد ، نسبتی به او دادهاند . ابتدا به عنوان یک ایرانی و سپس به عنوان مولف شعر فارسی با سوژهام برخورد میکنم. یعنی پیش از آنکه شاعر باشم ، نسبت ام را در غیابِ گونهی مولفام جستجو میکنم و ساز و کار مورد نظرم بیش ازهر چیزی انسانیست تا ادبی .حال اگر ادبیات را زاییدهی همین فضای چندبُعدی در مقابله با جهان معاصر و جهان پشت سر گذاشتهاش فرض کنیم ، لاجرم ادبیات را به جنگ کانسپتها و مفاهیم متعدد و سوژههای روزانهی خود فرستادهایم و خودمان با ابزاری که به دست گرفتهایم ، چون ماشینی مدرن ، رفتارش را مدیریت میکنیم . حال آنکه ادبیات ، خود مدیریت رفتار مولفهاست . اما در عصر خود این کار کرد را از او سلب کردهایم . ادبیاتی که پس از تولید در مواجهه با مخاطب بتواند پاسخگوی رفتارش باشد ، اما کدام مخاطب ؟ مخاطبی که بیشتراز ادیب ، منزوی ست و بیشتر از او در قبال آنچه میبیند منفعل است .
یک نکته که شاعر امروز شعر فارسی نباید از آن غفلت کند ، آگاهی از عدم پرسشگری مخاطب ، جامعه و عصر اوست . مخاطب پاسخگو ، جامعهی پاسخگو و عصر پاسخگو . پاسخگو به فقر ، پاسخگو به اخلاق ، پاسخگو به جنگ و پاسخگو به ستیزهی شخصی و فردی . اگر فاصلهای افتاده میان شعر امروز و دیروز ، دقیقاً باید در این نقطه به دنبالاش باشیم . نقطهای که در آن بلوغ سیاسی ، جایش را به پاسخگویی داده است و از آنجا که پاسخگویان ، همیشه متهماندو در موضع بازجویی ، عملاً در جایگاه انفعال قرار میگیرند . سودای مولف شعر فارسی ، جذب مخاطب است و آنها که در این سودا ، بازار خوبی به دست آوردهاند ، از مدل بازارهای روز استفاده میکنند . جنس ارزان و فروش ایدهآل . تنها برای مصرف دو روزه و پس از آن خرید دوبارهی جنس . این همان مدلیست که در طول چهل سال اخیر با اندک زحمتی که حاکمیت فرهنگی کشیده و میخواهد میتواند این مدل را موفق ارائه کند . و بنابراین شوی تصاحب آن را به گونهای راه میاندازد که احمقها آن را به یک مسابقهی فرهنگی تعبیر کنند . وظیفهی مولف شعر فارسی چیست اما ؟ و چگونه باید با این مخاطب که نه میسنجد و نه میخواهد که بسنجد مقابله کند ؟ مولفی که فراموش کرده پرسشگر است ، و فراموش کرده که بناست از طبیعت ، جغرافیا ، محیط زیست ، سیاست ، فقر ، جنگ و مولفین دیگر جویا شود و پرسش کند اما همواره انفعال و ابتذال ، دستان درازشان را پیش کشیدهاند برای او . تا به او پاسخ دهند . ما اما به عنوان مولف همواره پاسخگو بودهایم . به حادثه پاسخ دادهایم ! به جنگ ، کشتار خیابانی و مرگهای پی در پی ، به کارگران گرسنه و بیماران بی دارو . و جامعه هم از ما جز تقلیدی کورکورانه بیشتر پا پیش نگذاشته است . طرح پرسش است که مولف و مخاطب شعر فارسی را به کنش وا می دارد .اما کو پرسشی که ولوله در پاسخ دهندگان تولید کند ؟
جان شعر را از وقتی گرفتند که عدهای به نام آشتی ملی شعر با مخاطب ، برای مخاطب به شکلی کاملا آشنا و بدیهی سطرسازی کردند و پاسخها را در بستههای شیک نوشتند و به خورد مردم و نامردم دادند . اینها کاملاً هدفمند کارشان را انجام دادند به شکلی که اقبال مخاطب معمولی شعر در طول چند سال به این کیشومات کردنها در متن از حد معمول خود فراتر رفت و به نوعی کسب و کار شعر ساده رونقی دو چندان گرفت . کارشان را همکیش سادهگی نثر متکلف قرون پیش و آوردن سیاحتنامهها و مسالکالمحسنینها دانستند . که بود که بگوید اگر آنان جایگزینی و تحولخواهیشان سرانجامیداشته به این دلیل بوده که کارشان پشتوانهی معرفتی داشته و شناختشان از آنچه مینوشتند ، پشت پا به نثر قرون یازدهم و دوازدهم زده که جا باز کرده ، یعنی چیزی فراتر از آنچه که قرن دهم و یازدهم و نثر نویسان هند و سند به ادبیات پارسی تزریق کردند ور نه که پنداری همین مثل آب در هاون کوبیدن و بیمایه سخن گفتن ، کافی شان بود . خلاصه اینکه جای خو
بی گذاشته بودندپایشان را که توانستند
پا سفت کنند . اینها چه ؟ وقتی به کتیبههایشان در آپارات نگاه میکنی که پنح شاعر برتر ایران زمین را میخواهند معرفی کنند ، با تلمباری از وقاحت و بیآبرویی و پشتهای از حماقت و خود عاقل پنداری روبرو میشوی که نمیفهمی از کجا خوردهای و از کجا قرار بود فرو برود . همهی اینها را گفتهام و میگویم که بگویم مدام در حال جنگیدن با مشاهدهایم . در حال ستیزه با منظرهها ، پنجرهها و هر آنچه ما را به عرصه میکشاند. این ستیزه محصول فرهنگ و دویی کردن هر چیزی ست که یکیش بس بود . دائم در حال قرینهگی و قرینه سازی مجردها هستیم بی که دلیلی پشت این تصمیم نهفته باشد . یک لاقیدی محض در برابر هر قرینه سازی ، یک وارونگی در اتخاذ تصمیم ، یک پهنهی گسترده از حماقت که بر تصمیمات مان محیط است . شعر فارسی از یک جایی به بعد ، درجا نخواهد زد این را با اطمینان میگویم که زمان بر شعر و خاصه شعر فارسی فائق نخواهد شد . چرا که احمق ها راه را بر شعر فارسی بستند و لاجرم راه ، گشودنیست . و این مدت زمانی که شعر به بیراهه رفته را ما از زمان طلبکاریم . اینها همیشه ، هر چیزی را به تعویق میاندازند و خوشبختانه این زمینهی بقاست ، کم هست اما همیشه هست این شعر ، و هر عصری ، نوکران خودش را میپرورد . حال به هر شکلی که خودش پسندیده باشد . هر چه از هر مستقلی منتشر شده لاقید است در برابر مولفاش . سرپیچی از مولف به دلیل استقلال و خود بسندهگیشان نیست . بلکه تنها دلیل این خودرأیی ، فاصله جستن از مولف است . از هم دورند . چرا که ترک میکنند یکدیگر را . من هم اینگونهام . پیشتر آمدهام و این دارد حالم را خوب میکند . مستم میکند و هر بار از پیشتر ها ، بیشتر حالم به هم میخورد . دو دفتر شعرم جایی گیر کردهاند که حتی در دیدرسشان نیستم و آنقدر ضربانام را با مسیر ، درست تنظیم کردهام که فاصله ام بیشتر و بیشتر میشود . این را باید به هر مولفی تعمیم اش دهم اما نمیدهم که نگویند دارد برای جرم کرده و ناکردهاش شریک پیدا میکند. اینها که میگویم قول مناند . من کتاب هایم را جا گذاشتهام ، بنابر این هر مولفی از دیدگاه من باید با متن پیشین خود فاصلهاش را حفظ کند و الا متنها ، معمولا رفاقتشان رفاقت است و نمیخواهند مولف را از دست بدهند و همین ابتلا به سکونت است ، ابتدای هر امر لا یتغیر ، ابتدای ثبات و دویدن های بیدلیل ، که پرده از چیزی بر نمیدارند اما مدام میخواهند که افتتاحشان کنیم . متون پیشین ، شبیه ویترینی هستند که در خیابانی شیک پشت سر میگذاریمشان . تنها به دیدنشان قناعت میکنیم . حتی به حافظهام نمیسپارم که قاطی ام شوند لاکردارها .آنچه پس از ایشان میآید قرار است دل ببرند. دل از معشوقههایم و آنان که با متنام میآمیزند . آنها که ضرورت وجودی مناند . حقیقت مناند و روزی مرا نشانتان میدهند . مرا ، چشمهایم را ، صورت زشت و جسد بو برداشتهی مرا .
#اسماعیل_مهرانفر
دیماه نود و هشت خورشیدی
@eslmehranfar
اسماعیل مهرانفر ( شعرها و مطالب مرتبط )...
ما را در سایت اسماعیل مهرانفر ( شعرها و مطالب مرتبط ) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2momken8 بازدید : 157 تاريخ : جمعه 18 بهمن 1398 ساعت: 9:01